فناوری چگونه سبک زندگی نسل Z را تغییر داده است؟
جهان همیشه با سرعت تغییر کرده، اما هیچ نسلی مثل نسل Z این تغییر را زندگی نکرده است. آن‌ها از کودکی، در احاطه‌ی صفحه‌نمایش‌ها، اعلان‌ها و شبکه‌ دیجیتال رشد کرده‌اند؛ نسلی که جهان را از درون یک گوشی می‌بیند و هویت خود را میان پست‌ها، پیام‌ها و ویدیوها می‌سازد. فناوری برای آن‌ها نه یک ابزار، بلکه اکسیژنی است که بدون آن زیستن دشوار است.
پرونده نوستالژی | قسمت سوم: چهارشنبه‌سوری، نقطه عطف سینمای فرهادی
اصغر فرهادی در سال ۱۳۸۴ «چهارشنبه‌سوری» را ساخت؛ فیلمی که سه سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی (اصغر فرهادی)، بهترین بازیگر نقش اول زن (هدیه تهرانی) و بهترین تدوین (هایده صفی‌یاری) را از جشنواره فجر گرفت و در عین سادگی ظاهری داستانش، یکی از پیچیده‌ترین درام‌های خانوادگی سینمای ایران است.
فیلم «خانواده رز»؛ وقتی عشق نمی‌میرد
تئو و آیوی زوجی موفق و دوست‌داشتنی‌اند که زندگی‌شان در ظاهر بی‌نقص به‌نظر می‌رسد.
الگوریتم و من؛ آیا ماشین بهتر از ما تصمیم می‌گیرد؟
گاهی اتفاقی ساده تو را غافلگیر می‌کند. اپلیکیشنی آهنگی را پخش می‌کند که دقیقاً حال و هوای امروزت است، فروشگاهی آنلاین لباسی را پیشنهاد می‌دهد که انگار از سلیقه‌ات خبر دارد، یا ویدیویی در فیدت ظاهر می‌شود که پاسخی‌ است به فکری که هنوز حتی بر زبان نیاورده‌ای. یک سوال در ذهنت ایجاد می‌شود؛ از کجا فهمید؟!
پرونده نوستالژی | قسمت دوم: باشگاه مشت‌زنی و درد انسان مدرن
زمانی که باشگاه مشت‌زنی در سال ۱۹۹۹ روی پرده رفت، هیچ‌کس آماده‌ دیدنش نبود. فیلمی تاریک، خشن و سرشار از خشم فروخورده که مثل مشت به صورت تماشاگر هالیوود کوبیده شد. «دیوید فینچر»، کارگردانی که پیش از آن با آثاری مثل هفت نشان داده بود از نمایش تاریکی نمی‌ترسد، این‌بار سراغ داستانی رفت که درباره سقوط انسان مدرن بود. با وجود بازی درخشان «ادوارد نورتون» و «برد پیت»، فیلم در همان سال با واکنش‌های سرد و منفی روبه‌رو شد؛ منتقدان خشونتش را بیش از حد و پیامش را مبهم دانستند، تماشاگران هم با پایان شوکه‌کننده و روایت غیرخطی آن ارتباطی برقرار نکردند. نتیجه واضح بود؛ شکست در گیشه و برچسب «فیلم خطرناک» بر پیشانی اثری که انگار از زمان خودش جلوتر بود.
رورشاک؛ چهره‌ی بی‌رحم عدالت در دنیای تاریک
بارانِ شدید روی خیابان‌های خیس می‌ریزد و نور تابلوهای نئون در لکه‌های نفتیِ آسفالت می‌شکند. شهر در سکوتی آلوده غرق است؛ جایی میان پایان جنگ و آغاز فساد. در این تاریکی، مردی تنها از کوچه‌ای رد می‌شود. چهره ندارد؛ فقط ماسکی دارد که لکه‌های سیاه و سفیدش مدام جابه‌جا می‌شوند، مثل جوهری زنده که هیچ‌وقت شکل ثابتی ندارد. دفترچه‌ کوچکی در جیبش است که هر شب در آن می‌نویسد: «دروغ همه‌جا را گرفته. عدالت مرده. باید کسی حساب را تصفیه کند.»
دنیایی که حافظه ندارد؛ چرا دیگر چیزی یادمان نمی‌ماند؟
شب است و گوشی را در دست می‌گیریم. از یک ویدیو به ویدیوی بعدی می‌رویم، یکی خنده‌دار است، دیگری عجیب، بعدی کمی غم‌انگیز. ده دقیقه بعد، حتی یادمان نمی‌آید اولی درباره‌ی چه بود. انگشت هنوز روی صفحه حرکت می‌کند، ذهنَ اما در جایی میان ده‌ها تصویرِ ناتمام سرگردان است. همه‌چیز سریع اتفاق می‌افتد؛ صداها، رنگ‌ها، کلمات. انگار مغزت به تماشاگر بی‌حوصله‌ای تبدیل شده که فقط منتظر تصویر بعدی است.
پرونده نوستالژی | قسمت اول: پژمان، از زمین فوتبال تا قاب تلویزیون
گاهی دلمان می‌خواهد فقط چند دقیقه از دنیای پرسرعت امروز فاصله بگیریم و برگردیم به روزهایی که برای دیدن یک سریال منتظر ساعت پخش می‌ماندیم. روزهایی که هر قسمت، خاطره‌ای تازه بود. «پرونده نوستالژی» در وبلاگ روبیکا جایی است برای بازپخش همان خاطره‌ها؛ برای مرور لحظاتی که هنوز هم، با تمام تغییرها، بخشی از ما مانده‌اند.
شیطان‌کُش و فروپاشی نظم قدیم سینما؛ چگونه یک انیمه ژاپنی از هالیوود عبور کرد؟
موفقیت «شیطان‌کُش: قلعه‌ی بی‌نهایت» فقط یک اتفاق سینمایی نیست؛ نشانه‌ی تغییری است که شاید سال‌ها پیش آغاز شده بود اما حالا به‌وضوح دیده می‌شود. دنیایی که زمانی تمام قهرمانانش از استودیوهای آمریکایی بیرون می‌آمدند، حالا با شمشیر تنجرو و درخشش استودیوی Ufotable به چالش کشیده شده است. این فیلم، ادامه‌ی مسیری است که با «قطار موگن» آغاز شد و حالا با فروشی خیره‌کننده، در جایگاهی ایستاده که حتی استودیوهای پرستاره‌ی هالیوود هم آن را تحسین می‌کنند. آن‌چه اتفاق افتاده، فقط فروش یک انیمه نیست، بلکه بازتعریف مفهوم «سینمای جریان اصلی» است.