«پیرپسر»؛ ماندگار در سینمای ایران

در میان فیلم‌هایی که هر سال در سینمای ایران ساخته می‌شود، تعداد آثاری که با جسارت فرمی و محتوایی بیرون از الگوهای معمول ساخته شوند، انگشت‌شمار است. پیرپسر یکی از همان استثناهاست؛ فیلمی که نه صرفاً برای گیشه ساخته شده و نه برای جشنواره، بلکه انگار از دل یک دغدغه‌ جدی آمده و تلاش کرده در فرم، روایت و تصویر، چیزی بیشتر از «معمول» باشد. فیلم در میانه سینمای ایران ایستاده اما شبیه آن نیست؛ یک درام روان‌کاوانه، تیره، و از نظر بصری جسور، که ریشه در جهان درونی شخصیت‌هایش دارد.

ساخته‌ اکتای براهنی، بیش از آن‌که شبیه دیگر آثار مرسوم سینمای ایران باشد، به سینمایی شبیه است که پیش‌تر در فیلم‌های مستقل اروپایی یا اقتباس‌های تئاتری دیده‌ایم؛ سینمایی که به جای پر کردن قاب با دیالوگ و توضیح، از سکوت، تصویر و بازی استفاده می‌کند. اینکه فیلمی ایرانی تا این اندازه بتواند متفاوت باشد و همچنان مخاطب را درگیر نگه دارد، اتفاق بزرگ و حائز اهمیتی است.

تو این خونه هیچی زشت نیست!

در یک خانه‌ی قدیمی و فرسوده، جایی که بیشتر شبیه میدان جنگ است تا پناهگاه، سه مرد گرفتارند: دو برادر به نام علی (حامد بهداد) و رضا (محمد ولی‌زادگان) و پدرشان غلام (حسن پورشیرازی)؛ مردی عیاش، مستبد و پارانویید. چیزی در فضای این خانه هست که نفس را بند می‌آورد، سرکوب، خشم‌های فروخورده، و رابطه‌هایی که هیچ‌گاه فرصت التیام پیدا نکرده‌اند. حالا با ورود رعنا (لیلا حاتمی) آرامش سطحی این مناسبات درهم می‌ریزد. رعنا آینه‌ای می‌شود برای زخم‌های قدیمی، و آغازگر سلسله‌رویدادهایی که جهان پیرپسرهای قصه را دگرگون می‌کند.

پیرپسر به‌شکلی آزاد از «برادران کارامازوف» داستایفسکی الهام گرفته؛ اما نه برای آنکه نسخه‌ای از یک رمان روسی باشد، بلکه برای آن‌که نشان دهد چطور فروپاشی اخلاقی در خانواده، هنوز هم یکی از مهم‌ترین درام‌های انسانی است. روایت با تعلیقی تیز و روان‌شناسی تلخ پیش می‌رود و تماشاگر را میان اضطراب، خشونت و حقیقت سرگردان نگه می‌دارد.

کارگردانی خوب تمام ماجرا است!

اگر کسی پیش از پیرپسر، پل خواب را از اکتای براهنی دیده باشد، احتمالا انتظار چنین پیشرفتی را ندارد. پل خواب با وجود آن‌که اقتباسی آزاد از جنایت و مکافات داستایفسکی بود، نتوانست فیلم خوبی را به مخاطب ارائه دهد؛ نه در روایت، نه در ریتم و نه در خلق آن بحران روانی عمیقی که لازمه‌ی چنین متنی ا‌ست. فیلم در اجرا خنثی بود و در تصویرسازی محافظه‌کار. اما حالا براهنی با پیرپسر نشان داد که نه‌تنها ضعف‌های گذشته‌اش را شناخته، بلکه آگاهانه آن‌ها را به نقطه‌ی قوت تبدیل کرده است.

در پیرپسر، کارگردانی صرفاً در خدمت روایت نیست، بلکه خودش یکی از سطرهای اصلی روایت است. قاب‌ها سنگین‌اند، نورها حساب‌شده‌اند و حرکت دوربین گاه چنان با تنش‌های درونی شخصیت‌ها هم‌صدا می‌شود که به‌نظر می‌رسد دوربین هم در خانه گیر افتاده. براهنی با پرهیز از سانتی‌مانتالیسم و بازی‌های نمایشی، خشونت را از لایه‌های زیرین صحنه‌ها بیرون می‌کشد؛ نه با فریاد، که با سکوت‌های خفه‌کننده. این جسارت در اجرای فضای بسته، ترکیب‌بندی دقیق میزانسن‌ها، و طراحی صحنه‌هایی که گاه بیشتر از دیالوگ‌ها حرف می‌زنند، نشان از تسلطی دارد که در سینمای ایران کمتر دیده می‌شود.

اینجا، تصویر از فیلمنامه جلو زده است. اگرچه متن فیلم ضعف‌هایی دارد، اما نگاه پخته و هنر کارگردان از دل همان دیالوگ‌های محدود، کنش‌های بسته و حتی ضعف‌ها، توانسته که جهانی عمیق و متراکم خلق کند. براهنی در پیرپسر نشان می‌دهد که فیلم خوب صرفاً وابسته به قصه نیست؛ گاهی این میزان درک از زبان تصویر و ریتم فضاست که یک فیلم را از رده‌ی معمول به اثری درخشان ارتقا می‌دهد. این‌جا با کارگردانی مواجه‌ایم که نه‌تنها بر فیلمنامه مسلط است، بلکه بلد است چگونه آن را نفس‌گیر، دقیق و شخصی اجرا کند.

نقشی که فقط یک نفر از پس آن برمی‌آمد

غلام باستانی از آن شخصیت‌هایی‌ست که در حافظه سینمای ایران کمتر نمونه‌ای برایش می‌توان یافت؛ کاراکتری پیچیده، چندلایه و به‌غایت تاریک که در مقام پدر، رفیق و مردی بی‌بندوبار ظاهر می‌شود، اما در بطن خود نماینده‌ای‌ست از انسانی که تهی شده، نه از اخلاق که از هرگونه نشانه‌ای از انسانیت. حسن پورشیرازی با خلق این نقش، به ماندگارترین شخصیت منفی (بدمن) تاریخ سینمای ایران جان داد؛ اجرایی حساب‌شده، کنترل‌شده و در عین حال سرشار از جزئیات بازیگری.

آن‌چه بازی او را متمایز می‌کند، صرفاً برون‌ریزی‌های احساسی یا لحظات خشم نیست؛ بلکه بیشتر در فیزیک بدن، لختیِ حرکات، ریتم آهسته‌ی بیان، و مهم‌تر از همه، کاری ا‌ست که با نگاه‌هایش می‌کند. استفاده‌ی دقیق از زبان بدن، مکث‌ها، حرکت‌های چشم و هماهنگی آن‌ها با وضعیت جسمی و روانی یک فرد معتاد و در عین حال مرموز، باعث شده که تصویر نهایی از غلام، بیش از آن‌که محصول فیلمنامه باشد، حاصل تفسیر و حضور بازیگر باشد.

مخاطب در جریان روایت، سیر پیچیده‌ای از هم‌ذات‌پنداری و دل‌زدگی را با این شخصیت تجربه می‌کند. در ابتدا، رفتارهای ساده‌دلانه، شوخی‌ها و صمیمیت ظاهری غلام، نوعی احساس نزدیکی ایجاد می‌کند. اما به مرور، این همراهی جای خود را به بی‌اعتمادی، انزجار و نهایتاً ترس می‌دهد. یکی از درخشان‌ترین لحظه‌های بازی پورشیرازی، جایی‌ست که بدون هیچ دیالوگی در برابر آینه می‌ایستد. چهره، چشم‌ها و سکوتِ سنگین صحنه، تمام آن‌چه باید فهمیده شود را منتقل می‌کند.

در مجموع، عملکرد حسن پورشیرازی در پیرپسر نه‌تنها نقطه عطفی در کارنامه‌ حرفه‌ای اوست، بلکه از حیث دقت، عمق و تأثیرگذاری، قابل مقایسه با نمونه‌های برجسته‌ای در سینمای بین‌الملل است. بازی‌ای که نه با فریاد، که با سکوت، و نه با اغراق، که با جزئیات خلق شده است و دقیقاً به همین دلیل، تا مدت‌ها در اذهان باقی می‌ماند.

هنر برای هنر

در نهایت، پیرپسر بیش از آن‌که بخواهد صدایی بلند در نقد اجتماعی باشد یا تابلویی از معضلات روزمره ترسیم کند، یک روایت اخلاقی‌ست؛ قصه‌ای درباره‌ انسان، انتخاب‌هایش، و آن‌چه در پسِ چهره‌ معمولی زندگی پنهان می‌ماند. فیلم به‌جای شعار دادن یا گرفتن موضع، تصمیم می‌گیرد از مسیر هنر عبور کند. تصویرسازی، ریتم، بازی‌ها و ساختار روایت، همه در خدمت خلق تجربه‌ای سینمایی‌اند که نه می‌خواهد موعظه کند و نه وادار به قضاوت، بلکه می‌خواهد به بهترین شکل دیده شود، حس شود و بعد ماندگار شود.

پیرپسر از آن دست فیلم‌هایی‌ست که بیش از آن‌که بخواهد چیزی را به رخ بکشد، چیزی را در دل تماشاگر می‌کارد. و شاید همین، ارزش واقعی‌اش باشد. تماشای این فیلم برای همه علاقه‌مندان سینما از واجبات است و آن‌ها میتوانند از سرویس بلیت سینمای روبیکا (کلید کنید) نسبت به خرید و تماشای این اثر اقدام کنند.


صبحانه با زرافه‌ها؛ برای چیز مسخره‌ای به نام زندگی و حتی مرگ
سروش صحت را با خلق آثاری مانند چارخونه، ساختمان پزشکان، پژمان و لیسانسه‌ها در تلویزیون می‌شناسیم. او در سال ۱۳۹۷ «جهان با من برقص» را ساخت و این گام اول او برای ورود به عرصه سینما بود، گامی که با موفقیت نسبی همراه بود و زمینه‌ساز ساخت «صبحانه با زرافه‌ها» شد.
چگونه آثار داستایوفسکی را بخوانیم؟
فئودور داستایوفسکی، نویسنده‌ای که به عمق روان انسان نفوذ می‌کند، بارها و بارها با شخصیت‌های پیچیده، سوالات فلسفی سنگین و داستان‌هایی که میان واقعیت و خیال در نوسان‌اند، خوانندگانش را به چالش کشیده است. اگر قصد دارید وارد دنیای فکری‌ این نویسنده روس شوید، یا اگر یکی دو اثر از او خوانده‌اید اما حس می‌کنید هنوز در درک آن‌ها سردرگم هستید، این راهنما می‌تواند مسیر خواندن آثار او را برایتان هموارتر کند.
«صددام»؛ یک کمدی سیاسی در میانه هنر و گیشه!
پدرام پورامیری، کارگردانی که پیش‌تر در فضای ملتهب درام‌های اجتماعی مانند جان‌دار یا روایت‌های اقلیمی‌تر چون یادگار جنوب شناخته شده بود، در «صددام» مسیر تازه‌ای را تجربه می‌کند. این بار او سراغ ژانری رفته که کمتر در سینمای ایران با جدیت و جسارت به آن پرداخته شده؛ کمدی سیاسی. ترکیب فضای واقع‌گرایانه‌ی دهه شصت با موقعیتی ابزورد و شخصیت‌هایی در لبه‌ی کاریکاتور، نشان می‌دهد که پورامیری از فضای آشنای درام فاصله گرفته تا در یک میدان لغزنده و ناآزموده، دست به تجربه بزند. نتیجه، فیلمی است که هم ریسک کرده و هم در برخی لحظات، به‌وضوح از کنترل کارگردان خارج شده است.
سه‌شنبه‌های نیم‌بها با کمدی‌های پرفروش
در روزگاری که واقعیت از هر سو هجوم می‌آورد، از اخبار و خیابان گرفته تا قیمت‌ها و گفتگوهای روزمره، یافتن لحظه‌ای فاصله از این هیاهو، به امری ضروری تبدیل شده است. گاهی آدمی فقط به مکانی نیاز دارد تا برای مدتی کوتاه، از خود و جهان اطرافش کنار بکشد. جایی تاریک، آرام و بی‌ادعا که بتوان در آن نشست، تماشا کرد و نفس کشید.