ونس گلیگان از آن دسته خالقانی است که نامش بهتنهایی کافی است تا مخاطب تلویزیون دست از کار بکشد و پای یک سریال تازه بنشیند. او با «بریکینگ بد» مرزهای روایت تلویزیونی را جابهجا کرد و با «بهتره با سال تماس بگیری» ثابت کرد که حتی یک اسپینآف هم میتواند به شاهکاری مستقل تبدیل شود. جهان تلویزیون بعد از این دو سریال، دیگر همان دنیای قبلی نبود؛ گلیگان به ما نشان داد چطور میتوان از دل زندگی عادی، تراژدی، تنش و شخصیتهایی خلق کرد که سالها در ذهن بمانند.
حالا او با «پلاریبوس» (Pluribus) به ژانر دیگری سر زده؛ اثری علمی–تخیلی و کمیک که جسارتش در طرح پرسشهای بزرگ، همانقدر حیرتانگیز است که اجرا و فضاسازیاش. گلیگان اینبار بهجای مافیای مواد مخدر و وکالتهای خاکستری، سراغ دنیایی میرود که در آن یک ویروس ناشناخته مردم جهان را «کاملاً خوشحال» میکند؛ ذهنها به یکدیگر متصل میشوند و انسانها به یک آگاهی جمعی فرو میروند. و درست در همین جهان یکرنگ و یکصدا، تنها ۱۳ نفر آلوده نشدهاند.
پلاریبوس به چه معنا است؟ ریشه یک نام عجیب
«Pluribus» یک واژهی لاتین که معنایش «از میانِ بسیاری» یا «از دلِ جمع» است. این کلمه معمولاً در کنار عبارت معروفE Pluribus Unum شناخته میشود؛ عبارتی که به مفهوم تبدیل شدن «بسیاری به یک» اشاره دارد. اما گلیگان در سریالش مسیر را برعکس میکند؛ در جهانی که همه ذهنها یکی شده، «یکی» بودن ناگهان تبدیل به بار سنگینی میشود که فقط قهرمان داستان آن را حس میکند.
پلاریبوس در دل خودش یک تناقض زیبا دارد؛ از یکسو مفهوم «وحدت» را حمل میکند و از سوی دیگر «تنهایی مطلق» را تداعی میکند. این دقیقاً همان چیزی است که سریال بر آن بنا شده، زمانی که همه به شکل معجزهواری خوشحال، یکصدا و یکذهن هستند، تنها کسی که «مثل بقیه نیست» تبدیل به غریبهای در خانهی خودش میشود. این واژه، خلاصهای از سرنوشت کاراکتر اصلی است؛ کسی که در میان میلیاردها ذهنِ متحد، هنوز یک فرد مجزا باقی مانده است.
چالش جدید ونس گلیگان
ونس گلیگان استاد ساختن جهانهایی است که در آن آدمهای عادی در برابر انتخابهای غیرعادی قرار میگیرند. اما در «پلاریبوس» او پا را فراتر میگذارد؛ گلیگان عمداً خودش را در تنگنایی انداخته که کمتر نویسندهای جرئت نزدیک شدن به آن را دارد: ساختن سریالی بدون تعارض، بدون چندصدایی، و با قهرمانی که حتی دلش نمیخواهد قهرمان باشد. او جهان را جایی تصویر میکند که همه در خوشحالی و یکدلی مطلق غرق شدهاند و تنها کسی که این شادی اجباری را حس نمیکند، کلید اصلی ماجرا است. این نقطه شروع، بهظاهر ساده است؛ اما از همان ابتدا معلوم میشود گلیگان دارد یک بازی فکری پیچیده را آغاز میکند.
در «بریکینگ بد» و «بهتره با سال تماس بگیری»، تعارض، موتور پیشبرنده قصه بود. تضادها، تنشها و شخصیتهایی که آرام آرام فرو میپاشیدند، اما این بار گلیگان تصمیم گرفته است تمام این قواعد را کنار بگذارد. از خود میپرسد: اگر همه چیز آرام باشد، اگر هیچکس بهجز یک نفر ناراضی نباشد، اگر یک ذهن در برابر میلیاردها ذهن متحد بایستد، آیا هنوز میتوان داستانی ساخت که مخاطب را نگه دارد؟ این انتخاب، جسورانه و خطرناک است؛ سریال عمداً خود را از بسیاری ابزارهای روایی محروم میکند تا ببیند چه چیزهایی باقی میماند، و آیا «تنهایی»، «ناهماهنگی» و «بیجایی» یک نفر میتواند ستون قصه شود یا نه؟
چالش دوم گلیگان در «پلاریبوس» یک دام آگاهانه است: قهرمانی که نه تیزهوشی والتر وایت را دارد، نه زیرکی جیمی مکگیل را. کارول استورکا، با بازی خوب رئا سیهورن، نه قهرمان است و نه ضدقهرمان. او فقط انسانی است معمولی با نیازهایی معمولی، گیر افتاده در جهانی که ناگهان بیش از حد خوب شده است! گلیگان با ساختن چنین شخصیتی عملاً بخشی از جذابیت سنتی سریالسازی را کنار میگذارد و ریسک میکند که مخاطب، ساعتها با شخصیتی تنها، دلخور و درمانده همراه شود؛ شخصیتی که هیچ توانایی ویژهای ندارد و اتفاقاً همین ناتوانی، سوخت اصلی قصه است.
اما شاید بزرگترین چالش گلیگان، پرسش خطرناک و تکاندهندهای که سریال مطرح میکند؛ آیا جهانی که در آن همه خوشحالاند، همه با هم مهرباناند، همه یک فکر دارند، واقعاً «آرمانشهر» است؟ یا بدترین کابوسی است که میتوان برای انسان تصور کرد؟ «پلاریبوس» بیرحمانه این سؤال را پیش میکشد: اگر شادی، آزادی انتخاب را از ما بگیرد، اگر بهای آرامش، از بین رفتن فردیت باشد، ما کدام را انتخاب میکنیم؟
آیا پلاریبوس کند است؟
کند شدن ریتم «پلاریبوس» بعد از سه قسمت اول برای خیلیها تعجببرانگیز بود؛ مخصوصاً بعد از آن قسمت افتتاحیه آتشین و نفسگیر که دنیای سریال را با همان سرعت و دقت همیشگی گلیگان میساخت. اما حقیقت این است که گلیگان همیشه بعد از یک شروع طوفانی، ترمز را میکشد. در «بریکینگ بد» و بهخصوص در «بهتره با سال تماس بگیری»، او بارها نشان داده که دلبستگیاش نه به اکشن و اتفاق، بلکه به فضاسازی، تنهایی شخصیتها و جزئیات ریز رفتار انسانها است. کندی در آثار گلیگان ابزار است، نه ضعف؛ راهی برای وارد شدن به ذهنیت و تجربهکردن جهان از زاویه نگاه شخصیتها است.
در «پلاریبوس» این کندی بیشتر به چشم میآید؛ چون سریال عمداً یک شخصیت اصلی «منزوی» دارد که بخش زیادی از زمان را تنها، بدون گفتوگو و بدون تعامل میگذراند. درست برخلاف والتر و جیمی که ذهنشان مثل موتور روشن دائماً حرکت میکرد، کارول شخصیتی فاقد ابتکار، گاهی بیحوصله و گاهی صرفاً ناظر است. گلیگان تصمیم گرفته مخاطب را هم در همین وضعیت شریک کند؛ جهانی که در ظاهر آرام و مهربان شده، اما در زیر پوستش چیزی سنگین و بیقرار جریان دارد. کندی اینجا، همان حس خفگی و بیعملی را بازآفرینی میکند که کارول تجربه میکند.
از طرف دیگر، گلیگان همیشه اعتقاد داشته هیجان واقعی از مسیر ساختن میآید، نه از نتیجه. همانطور که در «بهتره با سال تماس بگیری» صحنههای طولانی از کارهای ساده مثل ساخت تله، یا باز کردن یک پیچ به لحظههای فراموشنشدنی تبدیل شدند. «پلاریبوس» نیز روی همین تمرکز انسانی بنا شده و به همین دلیل است که پس از سه قسمت، سریال از انفجارهای اولیه فاصله میگیرد و وارد فاز «تماشا کردن» میشود؛ تماشای جهان جدیدی که نه دشمن دارد، نه درگیری، نه حتی هیاهو. این کندی شاید برای همه خوشایند نباشد، اما برای گلیگان بخشی از سنت مشخص او به حسابی میآید: پختن داستان با شعلهی کم، تا معنای پشت هر سکوت و هر تصویر، خودش را کمکم نشان دهد.
تا کنون سه قسمت از سریال جدید ونس گلیگان منتشر شده است و در این سه قسمت او توانسته است که نوید یک سریال جذاب و دیدنی دیگر را به مخاطبان بدهد. ساخت «پلاریبوس» تا کنون برای چهار فصل تمدید شده است و به گفته گلیگان امکان دارد که فصلهای بیشتری هم در راه باشد.
· تماشای رایگان «پلاریبوس» در روبیکا