ارنست همینگوی؛ نویسنده زندگی‌ها

در میان نویسندگان قرن بیستم، کمتر کسی را می‌توان یافت که زندگی‌اش به‌اندازه‌ی آثارش روایت‌پذیر باشد. ارنست همینگوی، نویسنده‌ی مردان خاموش، قهرمانان زخمی، و شکست‌هایی باوقار، از آن چهره‌هایی‌ است که مرز میان زندگی و نوشتن را پاک کرده بود. او در جبهه‌های جنگ زخمی شد، در کافه‌های پاریس نوشت، در میدان گاوبازی تماشا کرد و در دل طوفان دریا با شخصیت‌هایش جنگید. برای همین است که داستان‌هایش همیشه بوی خون، نمک، دود و سکوت می‌دهند.

همینگوی نه صرفاً یک نویسنده‌ی پرجایزه بود، بلکه معمار سبکی شد که ادبیات را از فخامت به ایجاز رساند؛ زبانی که می‌توانست با ساده‌ترین جمله‌ها، تلخ‌ترین ناگفته‌ها را روایت کند. او نه‌تنها بر فرم نوشتن تأثیر گذاشت، بلکه تصویر تازه‌ای از «مرد ادبیات» خلق کرد؛ مردی که دنیا را زیسته، رنج را فهمیده، و درنهایت، تصمیم گرفته با واژه‌هایی کم‌تعداد، جهان را روایت کند.

در میدان واقعیت

ارنست همینگوی در سال ۱۸۹۹ در ایلینوی آمریکا به دنیا آمد. از همان نوجوانی روحیه‌ای ماجراجو، خشن و بی‌قرار داشت. برخلاف بسیاری از نویسندگان هم‌دوره‌اش، مسیر ادبی‌اش را نه از کلاس‌های دانشگاه که از تحریریه روزنامه‌ها آغاز کرد. نخستین تجربه حرفه‌ای‌اش در روزنامه‌یKansas City Star  بود، جایی که اصولی چون ایجاز، روایت عینی و پرهیز از صفت‌سازی را آموخت، اصولی که بعدها به بنیان سبک ادبی‌اش تبدیل شد.

در جنگ جهانی اول، به عنوان راننده‌ی آمبولانس صلیب سرخ به ایتالیا رفت و در آن‌جا مجروح شد؛ تجربه‌ای که الهام‌بخش رمان وداع با اسلحه شد. پس از بازگشت به آمریکا و سپس مهاجرت به پاریس، در حلقه‌ی نویسندگان موسوم به «نسل گمشده» قرار گرفت و برای نشریاتی چون Toronto Star از زندگی در اروپا، جنگ، سیاست و هنر نوشت. همینگوی طی زندگی‌اش از میدان گاوبازی در پامپلونا تا نبرد نرماندی، از شکار در آفریقا تا کوبا، همواره در دل حادثه بود و همین تجربه زیسته، به نوشتارش وزن و اعتبار بخشید.

اما پشت چهره‌ی مردانه، سخت و مصمم همینگوی، سایه‌ای از افسردگی، اضطراب و ترومای مزمن حضور داشت. او از میگرن‌های شدید رنج می‌برد، بارها در حادثه‌هایی چون سقوط هواپیما مجروح شد. مرد ادبیات در سال‌های پایانی عمر، دچار بحران‌های روانی شدیدی بود که احتمالاً ریشه در اختلال دوقطبی و سابقه‌ی خانوادگی افسردگی او داشت. در سال ۱۹۶۱، پس از چندین دوره درمان با الکتروشوک و اقامت در آسایشگاه، همینگوی تصمیم گرفت تا با شلیک تفنگ شکاری در خانه‌اش در آیداهو به زندگی‌اش پایان دهد.

مرگ او، همچون بسیاری از شخصیت‌های داستان‌هایش، نه با غوغا، بلکه با سکوت و غم همراه بود. مردی که درباره‌ی فروپاشی می‌نوشت، سرانجام در سکوت خویش فروریخت.

تئوری کوه یخ

همینگوی معتقد بود نویسنده باید مانند کوه یخ بنویسد؛ تنها نوک کوه را نشان دهد و باقی‌اش را به خواننده بسپارد. این نظریه که بعدها با نام تئوری کوه یخ (Iceberg Theory) شناخته شد، یکی از مهم‌ترین دستاوردهای او در روایت‌نویسی بود. بر اساس این نگاه، نویسنده نباید همه چیز را توضیح دهد، بلکه باید آن‌قدر از جهان داستانش مطمئن باشد که حذف جزئیات، اثر را غنی‌تر کند.

در عمل، این سبک به نثری منتهی شد که در ظاهر خشک، اما در عمق، عاطفی، غم‌بار و پُر از فشار خاموش است. او به‌جای آن‌که شخصیت‌ها را توصیف کند، آن‌ها را در موقعیت قرار می‌داد. گفت‌وگوها کوتاه و منقطع‌اند، توصیف‌ها صرفه‌جویانه‌اند، اما همه چیز سر جای خود قرار دارد. همینگوی با حذف، خلق می‌کرد.

آثار درخشان همینگوی

در میان آثار متعدد همینگوی، چند اثر هستند که نه‌فقط نماینده‌ی سبک او، بلکه تصویرگر دنیای انسانی و ادبی‌اش نیز به‌شمار می‌روند:

o      پیرمرد و دریا (The Old Man and the Sea) – ۱۹۵۲

داستان مبارزه‌ی مردی تنها با طبیعت. با صید بزرگی که از دست می‌رود، اما کرامت انسانی‌اش باقی می‌ماند. اثری که جایزه نوبل ادبیات را برای همینگوی به ارمغان آورد.

o      وداع با اسلحه (A Farewell to Arms) – ۱۹۲۹

روایتی از عشق و جنگ در ایتالیا، و پایان تلخ رابطه‌ای که شکست انسان را به‌جای قهرمانی روایت می‌کند. یکی از عاشقانه‌ترین و بی‌رحم‌ترین آثار او.

o      زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند (For Whom the Bell Tolls) – ۱۹۴۰

درباره‌ی تعهد، انقلاب و مرگ در دل جنگ داخلی اسپانیا. رمانی که فلسفه‌ی انسانی او را با ایدئولوژی سیاسی پیوند می‌زند.

o      برف‌های کلیمانجارو (The Snows of Kilimanjaro) – ۱۹۳۶

داستانی کوتاه درباره‌ی نویسنده‌ای رو‌به‌مرگ در آفریقا که با مرور خاطرات و شکست‌هایش، از نوشتن‌نکردن آن‌چه باید، پشیمان است. اثری گزنده درباره‌ی مرگ، خلاقیت، و فرصت‌هایی که از دست رفته‌اند.

o      آن‌سوی رود، میان درختان (Across the River and Into the Trees) – ۱۹۵۰

یکی از آثار کم‌تر خوانده‌شده‌ی او، اما عمیقاً شخصی و تأمل‌برانگیز. بازتابی از مردی که می‌داند به پایان رسیده، اما هنوز در رؤیای عشق و زندگی، خود را بازمی‌جوید.

کتاب‌های ارنست همینگوی را نمی‌شود خواند و بی‌تفاوت ماند. هرکدام از آن‌ها نه‌فقط روایتی داستانی، که سفری به لایه‌های پنهان انسان‌بودن است؛ انسان در برابر رنج، مرگ، عشق، و شکست. شخصیت‌هایش زیاد حرف نمی‌زنند، اما سکوت‌شان پر از زندگی است و همین سکوت است که خواننده را وادار می‌کند به خودش رجوع کند، به ناگفته‌های خودش گوش بدهد.

اگر به تازگی تصمیم گرفته‌اید که آثار همینگوی را مطالعه کنید، از داستان کوتاه برف‌های کلیمانجارو آغاز کنید، چرا که هم کوتاه است، هم سبک نوشتار او را به‌روشنی نشان می‌دهد. سپس سراغ پیرمرد و دریا بروید، شاهکاری فشرده که فلسفه‌ی تمام عمر همینگوی را در دل نبردی شخصی روایت می‌کند. بعد از آن، وداع با اسلحه را بخوانید، برای درک آن‌چه جنگ با روح انسان می‌کند. اگر دنبال رمانی عمیق‌تر با پیچیدگی‌های اخلاقی و سیاسی هستید، زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند انتخاب مناسبی است. و در پایان، آن‌سوی رود، میان درختان را مطالعه کنید؛ کتابی که به‌طرزی شخصی، آسیب‌پذیر و آرام، سایه‌ی مرگ و خاطره را در متن زندگی جاری می‌کند.

برای خرید و مطالعه آثار یکی از بهترین نویسندگان معاصر می‌توانید به بخش فرهنگ و هنر فروشگاه پلاس روبیکا (کلیک کنید) مراجعه کنید.

چگونه آثار داستایوفسکی را بخوانیم؟
فئودور داستایوفسکی، نویسنده‌ای که به عمق روان انسان نفوذ می‌کند، بارها و بارها با شخصیت‌های پیچیده، سوالات فلسفی سنگین و داستان‌هایی که میان واقعیت و خیال در نوسان‌اند، خوانندگانش را به چالش کشیده است. اگر قصد دارید وارد دنیای فکری‌ این نویسنده روس شوید، یا اگر یکی دو اثر از او خوانده‌اید اما حس می‌کنید هنوز در درک آن‌ها سردرگم هستید، این راهنما می‌تواند مسیر خواندن آثار او را برایتان هموارتر کند.
سریال «نوجوانی»؛ تماشای نادیدنی‌ها
گاهی یک اتفاق، ما را مجبور می‌کند که به پشت درهای بسته‌ی اتاق یک نوجوان نگاه کنیم. جایی که سکوت بلندتر از هر فریادی است، جایی که ویدئوها بیشتر از معلمان آموزش می‌دهند، و جایی که خشم، آرام و بی‌صدا رشد می‌کند.
لوکی؛ خدای فریب، سایه‌ی گم‌شده ازگارد
«هر کسی قهرمان خودش را دارد... و هر کسی هیولایی درون خودش.» این جمله را لوکی در لحظه‌ای از سریال می‌گوید؛ جمله‌ای که شاید خلاصه‌ای از تمام آن چیزی باشد که این شخصیت پیچیده را در اسطوره‌ها، کمیک‌ها و دنیای سینمایی مارول بازنمایی می‌کند. لوکی نه تنها یکی از دشمنان اصلی تور، بلکه یکی از محبوب‌ترین چهره‌های خاکستری در تمام دنیای مارول است؛ شخصیتی که میان خیر و شر، هویت و بی‌هویتی، خانواده و طردشدگی معلق مانده است.