اواخر دههی هفتاد، سینمای ایران در حال عوضکردن لحنش بود. تبِ فیلمهای جنگی فروکش کرده بود و روایتها آرامآرام از جبهه فاصله میگرفتند و به شهر میآمدند. جنگ دیگر موضوع اصلی پرده نبود، اما کاملاً هم از تصویر حذف نشده بود؛ بیشتر شبیه خاطرهای که هنوز در بعضی زندگیها جریان داشت، بیآنکه الزاماً دربارهاش حرف زده شود. جامعه در حال تجربهی دورهای تازه بود؛ دورهای که میخواست جلو برود، اما هنوز تکلیفش با گذشته روشن نشده بود.
«آژانس شیشهای» در همین فضا ساخته و اکران شد. فیلمی که نه به گذشته برمیگردد و نه دربارهی آینده حرف میزند، بلکه در یک زمان حالِ فشرده اتفاق میافتد؛ جایی محدود، شلوغ و روزمره. انتخاب چنین موقعیتی، فیلم را از روایتهای مرسوم جنگی جدا میکند و آن را به دل زندگی عادی میکشاند؛ جایی که آدمها با پیشینههای متفاوت کنار هم قرار میگیرند و تنشها نه از میدان نبرد، بلکه از برخورد دیدگاهها شکل میگیرد. اکران فیلم در آن مقطع، بیش از آنکه یک رویداد سینمایی باشد، نشانهای از تغییری بود که سینما و جامعه همزمان تجربه میکردند.
آژانس به مثابه جامعه
در آژانس شیشهای، مسئله اینکه «چه اتفاقی میافتد» نیست، بلکه «کجا اتفاق میافتد» است. فیلم بهجای روایتکردن یک ماجرای پرکشش بیرونی، تماشاگر را وارد فضایی میکند که قرار است همهچیز در آن فشرده شود. نه خیابان، نه میدان، نه جبهه و نه حتی خانه؛ یک آژانس مسافرتی معمولی، با صندلیهای انتظار، شیشههای شفاف، بروشورهای سفر و آدمهایی که هرکدام برای کار خودشان آمدهاند. پیشزمینهی داستان نه با فلشبک ساخته میشود، نه با توضیح مستقیم و از دلِ همین فضای روزمره آرامآرام بیرون میآید.
ورود به آژانس، شبیه ورود به یک وضعیت تعلیق است. جایی که قرار بوده محل عبور باشد، نه ماندن. اما فیلم دقیقاً همین نقطه را انتخاب میکند تا همهچیز متوقف شود. شیشهها شفافاند، اما چیزی حل نمیشود. آدمها به هم نزدیکاند، اما هیچکس واقعاً به دیگری گوش نمیدهد. فضا شلوغ است، اما ارتباطها بریدهبریده و ناتماماند. آژانس، نه بهعنوان یک لوکیشن خنثی، بلکه بهعنوان یک سازوکار عمل میکند؛ سازوکاری که در آن قانون، انتظار، عصبانیت و درماندگی به هم میرسند.
حاتمیکیا با انتخاب این فضا، عمداً از هر نوع قهرمانپردازی بیرونی فاصله میگیرد. اینجا خبری از حرکت نیست؛ همهچیز ایستاده است. تنش نه با تعقیب و گریز، بلکه با دیالوگ، نگاه و سکوت بالا میرود. آژانس بهتدریج شبیه یک اتاق فشار میشود؛ هر واکنش، واکنش بعدی را تندتر میکند. شخصیتها، ناخواسته به نمایندهی نگاههای مختلف تبدیل میشوند، اما فیلم اجازه نمیدهد هیچکدام کاملاً درست یا کاملاً غلط باشند.
در این میان، آژانس فقط محل وقوع داستان نیست؛ خودش بخشی از معنا است. جایی که قرار بوده «مسیر خروج» باشد، تبدیل میشود به نقطهی انسداد. شیشهها همهچیز را نشان میدهند، اما چیزی عبور نمیکند. فیلم بهجای پاسخدادن، این وضعیت را نگه میدارد و تماشاگر را مجبور میکند در همین فضای بسته بماند تا شاید خودش را در آن آژانس از پشت شیشهها پیدا کند.
از پشت شیشهها
میشود به آژانس شیشهای از دستکم دو زاویهی متفاوت نگاه کرد؛ دو زاویهای که نه فقط در نقدها، بلکه در تجربهی تماشای خود فیلم هم حضور دارند. فیلم از همان ابتدا طوری طراحی شده که تماشاگر را مجبور به انتخاب نکند. نه کاملاً دعوت به همدلی میکند و نه صریحاً فاصله میگیرد. همین دوگانگی است که باعث میشود «آژانس شیشهای» هم محل تحسین و هم محل اعتراض باشد.
در نگاه اول، فیلم را میتوان روایتی دانست از برخورد دو زمان با یکدیگر؛ گذشتهای که منطقش در شرایط خاصی شکل گرفته و حالا در زمان حال سرگردان مانده است. آژانس، بهعنوان یک فضای بسته و روزمره، به محل تلاقی این دو زمان تبدیل میشود. آدمها کنار هم نشستهاند، اما تجربههای مشترکی ندارند. در این خوانش، حاجکاظم بیش از آنکه یک فرد باشد، یک موقعیت است؛ نمایندهی نسلی که هنوز با همان معیارهای قدیمی تصمیم میگیرد، در حالی که قواعد اطرافش عوض شده. فیلم در این زاویه، نه قضاوت میکند و نه نسخه میدهد؛ فقط تضاد را عریان میکند و تماشاگر را در دل آن نگه میدارد.
اما از زاویهی دوم، همین روایت میتواند مسئلهدار به نظر برسد. فیلم آنقدر به شخصیت محوریاش نزدیک میشود که مرز میان فهمیدن و توجیهکردن مخدوش میشود. کنشهای افراطی در بستر روایت قابل درک و حتی قابل همدلی جلوه میکنند و قانون، بهتدریج به مانع و دشمن تبدیل میشود. در این نگاه، خطر اصلی نه خود داستان، بلکه تأثیری است که بر مخاطب میگذارد؛ اینکه فیلم ناخواسته، اخلاق فردی را بالاتر از نظم جمعی مینشاند و مرز اعتراض و خشونت را مبهم میکند.
نکتهی مهم این است که فیلم هیچکدام از این دو خوانش را کاملاً تأیید یا رد نمیکند. «آژانس شیشهای» عمداً در این تعلیق میایستد. نه حاجکاظم را میشکند و نه او را بیچونوچرا قهرمان میکند. همین ایستادن میان دو موضع است که باعث میشود فیلم، هم شجاع به نظر برسد و هم بحثبرانگیز. اختلاف نظر دربارهی نگاه و قضاوت فیلم نشانهی ضعف نیست؛ نشانهی این است که فیلم توانسته تنشی واقعی را بهتصویر بکشد، تنش و دوگانهای که پس از پایان فیلم نیز همچنان در ذهن مخاطب ادامه دارد.
در نهایت، فارغ از اینکه «آژانس شیشهای» را از کدام زاویه ببینیم، نمیشود انکار کرد که این فیلم یک نقطهی عطف در کارنامهی ابراهیم حاتمیکیا است؛ فیلمی که مسیر او را از سینمای جنگ کلاسیک به سینمای تنشمحور و گفتوگومدار تغییر داد. اثری که در زمان خودش، هم تحسین شد، هم محل مناقشه بود و بحثهای بسیاری را بیرون از سالن سینما به راه انداخت. «آژانس شیشهای» از آن فیلمهایی است که بیش از آنکه پاسخ بدهد، سؤال ایجاد میکند و همین ویژگی، آن را به یکی از بحثبرانگیزترین فیلمهای دههی هفتاد تبدیل کرده است.
تماشای دوبارهی آژانس شیشهای، نه فقط بازگشت به یک فیلم مهم، بلکه مواجهه با یک مقطع تاریخی و یک مناقشهی حلنشده است. فیلم هنوز هم اجازه میدهد از دو زاویه به آن نگاه کنیم، همدلی کنیم یا فاصله بگیریم و به نتیجهی واحدی نرسیم.
· تماشای رایگان فیلم «آژانس شیشهای» در روبیکا