فیلم بهشت (Eden)؛ برای رویایی نافرجام!

بیش از یک قرن پیش، کشتی بیگل با داروین جوان به جزایر گالاپاگوس رسید. جایی دورافتاده، پوشیده از ساکنان پوشش گیاهی بکر و موجودات عجیب و غریب که بعدها زیربنای نظریه تکامل شد. نظریه‌ای که از دل مشاهده‌ زندگی در انزوا زاده شد؛ از میان تفاوت‌های ریز و اما تعیین‌کننده. گالاپاگوس، از آن پس به استعاره‌ای از جدال بقا، دگردیسی و پیچیدگی طبیعت انسان بدل شد.

حالا، فیلم بهشت ساخته‌ی ران هاوارد، با الهام از داستانی واقعی در دهه ۱۹۳۰، بار دیگر ما را به همان جزیره می‌برد؛ اما این‌بار نه برای کشف طبیعت، که برای کشف لایه‌های پنهان حقیقت آدمی. داستان گروهی از مهاجران اروپایی که با رویاهای بزرگ به گالاپاگوس پناه می‌برند، اما خیلی زود، این بهشت به میدانی برای تنش، قدرت و نابودی تبدیل می‌شود.

فرار به سوی رویا

بهشت روایتگر مهاجرت زوجی فیلسوف‌مسلک، دکتر ریتر (جود لا) و دورا (ونسا کربی) به جزیره‌ای متروکه در گالاپاگوس است. آن‌ها به دنبال زیستی آرمانی، خارج از ساختارهای تمدن و شهرنشینی، به آن‌جا پناه می‌برند. با گذر زمان، افراد دیگری هم به این جزیره می‌رسند؛ خانواده‌ای آلمانی و در نهایت زنی اشراف‌زاده به نام بارونس (آنا د آرماس)...

بهشت یا جهنم؟!

بهشت از آن دست فیلم‌هایی‌ست که بذر جذابیتش در ایده‌ی اولیه کاشته شده است. ما با روایتی مواجهیم از گریز روشنفکرانه‌ی چند اروپایی از هیاهوی تمدن مدرن به جزیره‌ای دورافتاده، با آرمان ساختن جهانی نو، بی‌دغدغه، بی‌سیاست و بی‌دروغ. همین تضاد میان میل به آزادی مطلق و حقیقت تاریک طبیعت انسانی، فیلم را به اثری تبدیل می‌کند که می‌خواهد فراتر از یک روایت تاریخی باشد؛ می‌خواهد درباره‌ اخلاق، قدرت و مرزهای خشونت سخن بگوید.

فیلم تلاش می‌کند بپرسد: وقتی هیچ قانونی وجود ندارد، اخلاق از کجا می‌جوشد؟ آیا در انزوای کامل، آدم‌ها می‌توانند به نسخه‌ای بهتری از خودشان بدل شوند؟ یا این گسست از جامعه، تنها نقاب‌ها را کنار می‌زند و چهره‌ی واقعی ما را نمایان می‌کند؟ این‌جاست که شخصیت‌هایی مثل دکتر ریتر و بارونس، نماد دو قطب فکری می‌شوند؛ یکی اهل اخلاق و عقلانیت، دیگری تجسم خالص غریضه.

در پس این جدال، بهشت می‌خواهد به ما نشان دهد که «ایده‌آل‌سازی» چقدر می‌تواند خطرناک باشد. چه دموکراسی باشد، چه زندگی ساده‌ی روستایی، چه تجربه‌ی روشنفکرانه‌ی مهاجرت به جزیره؛ اگر انسان خودش را درست نشناسد، حتی در بهشت هم جهنم خواهد ساخت.

فیلمنامه‌ای که از پس ایده برنمی‌آید

با وجود ظرفیت‌ بالای ایده، فیلمنامه‌ی بهشت به‌طرز محسوسی از آن عقب می‌ماند. روایت، ریتمی ناپایدار دارد؛ در بعضی لحظات به‌سرعت از بحران عبور می‌کند، بی‌آن‌که تأثیرش را در شخصیت‌ها ببینیم؛ در برخی دیگر بیش از حد مکث می‌کند روی جزئیاتی که پیش‌برنده نیستند. این مشکل باعث می‌شود فیلم از سطح یک گزارش تصویری فراتر نرود؛ گویی در حال بازسازی وقایع هستیم و نه تجربه‌ی درونی آدم‌ها.

شخصیت‌پردازی هم از همین ضعف رنج می‌برد. مثلاً شخصیت دکتر ریتر با اینکه ظاهراً مرکزی‌ترین چهره فیلم است، اما دگردیسی‌اش نه‌تنها ملموس نیست، که گاهی نامشخص باقی می‌ماند. ما نمی‌دانیم چه چیزی درونی‌اش را می‌سوزاند، یا چرا تا این حد بی‌احساس و عبوس است. تغییرات در رفتار دورا هم ناگهانی است؛ از همراهی مطلق با ریتر به تردید و استقلال، اما بدون آنکه مسیری روانشناختی پشتش باشد.

بارونس هم با وجود بازی فریبنده آنا د آرماس، بیشتر یک فانتزی بصری باقی می‌ماند. او قرار است ترکیبی باشد از قدرت، اغواگری و خشونت، اما فیلمنامه نتوانسته نشان دهد که این زن از کجا آمده و به کجا می‌خواهد برود. حتی دو مرد همراهش هم صرفاً در خدمت درام هستند، نه انسان‌هایی با زندگی و شخصیت مستقل.

در نهایت، وقتی تراژدی اتفاق می‌افتد، ما به اندازه کافی درگیر نشده‌ایم که ضربه‌اش را حس کنیم. چون شخصیت‌ها به جای آنکه در ما جا خوش کنند، فقط جلوی چشممان آمده‌اند و رفته‌اند. و این همان جایی‌ است که فیلمنامه فرصت ساخت یک درام انسانی واقعی را از دست می‌دهد.

ران هاوارد و چالش احیای یک تراژدی واقعی

ران هاوارد، فیلم‌سازی است که پیش از این با آثاری چون ذهن زیبا و شتاب نشان داده چگونه می‌تواند پیچیدگی‌های انسانی را دراماتیزه کند. در «بهشت» اما گویی بیش از اندازه به فضای بصری و طراحی صحنه تکیه کرده. قاب‌های زیبا، نورپردازی استادانه و فضاسازی دقیق، چشم‌نوازند، اما کافی نیستند. فیلم از آن جنس آثاری است که شاید با بازنویسی جدی فیلمنامه، می‌توانست اثری ماندگار شود.

پایان‌بندی فیلم هم با وجود بُعد فلسفی‌ای که سعی دارد القا کند و از هر احساس و شدتی تهی ا‌ست. فیلم بدون آن‌که بحران نهایی را ببندد یا پایانی تاثیرگذار رقم بزند، رها می‌شود؛ درست مثل شخصیت‌هایش، که بی‌جهت آمده‌اند و بی‌جهت می‌روند.

با این تفاسیر با توجه به ایده جذاب فیلم، واقعی بودن داستان، بازی‌های قدرتمند بازیگران و کارگردانی خوب ران هاوارد، تماشای این فیلم برای علاقه‌مدان سینما قطعا ارزشمند و جالب توجه خواهد بود. شما می‌توانید با استفاده از سرویس فیلم و سریال روبیکا (کلیک کنید)، بهشت را با دوبله فارسی و بدون نیاز به خرید اشتراک تماشا کنید.


ایندیانا جونز؛ افسانه‌ای با شلاق، کلاه و قلبی پر از ماجراجویی
در تاریخ سینما، برخی شخصیت‌ها تنها قهرمانانی روی پرده نیستند؛ بلکه بدل به رمزهایی فرهنگی می‌شوند، حافظه‌ای مشترک از تخیل و هیجان. ایندیانا جونز بی‌شک یکی از آن‌هاست. با کلاهی که همیشه روی سر دارد، شلاقی که همان‌قدر که ابزار است، امضا هم هست، و شخصیتی که هم‌زمان باهوش، بی‌پروا، و ناتمام است؛ او نه فقط یک باستان‌شناس است، بلکه استعاره‌ای‌ است از عطش کشف، از شهامت در برابر ناشناخته‌ها، و از آن میل انسانی به رمزگشایی از جهان.
فصل سوم «بازی مرکب» در روبیکا/ پایانی فراموش‌نشدنی!
انتشار فصل سوم «بازی مرکب» برای بسیاری پایان یک سفر نفس‌گیر است؛ سفری که با فصل اول آغاز و صحنه رقابتی مرگبار آغاز شد و در فصل دوم با شورش و خشم بیشتری ادامه یافت. اکنون فصل سوم این سریال آمده تا این داستان را به پایان برساند؛ پایانی که ما را دوباره روی صندلی‌ میخ‌کوب می‌کند و سوال‌هایی اخلاقی، سیاسی و انسانی‌ را در ذهن ما به وجود می‌آورد.
«پیرپسر»؛ ماندگار در سینمای ایران
در میان فیلم‌هایی که هر سال در سینمای ایران ساخته می‌شود، تعداد آثاری که با جسارت فرمی و محتوایی بیرون از الگوهای معمول ساخته شوند، انگشت‌شمار است. پیرپسر یکی از همان استثناهاست؛ فیلمی که نه صرفاً برای گیشه ساخته شده و نه برای جشنواره، بلکه انگار از دل یک دغدغه‌ جدی آمده و تلاش کرده در فرم، روایت و تصویر، چیزی بیشتر از «معمول» باشد. فیلم در میانه سینمای ایران ایستاده اما شبیه آن نیست؛ یک درام روان‌کاوانه، تیره، و از نظر بصری جسور، که ریشه در جهان درونی شخصیت‌هایش دارد.