بارانِ شدید روی خیابانهای خیس میریزد و نور تابلوهای نئون در لکههای نفتیِ آسفالت میشکند. شهر در سکوتی آلوده غرق است؛ جایی میان پایان جنگ و آغاز فساد. در این تاریکی، مردی تنها از کوچهای رد میشود. چهره ندارد؛ فقط ماسکی دارد که لکههای سیاه و سفیدش مدام جابهجا میشوند، مثل جوهری زنده که هیچوقت شکل ثابتی ندارد. دفترچه کوچکی در جیبش است که هر شب در آن مینویسد: «دروغ همهجا را گرفته. عدالت مرده. باید کسی حساب را تصفیه کند.»
نامش رورشاک است. قهرمانی که نه لباس براق دارد، نه لبخند نجاتبخش. او نه برای شهر میجنگد و نه برای نجات دنیا؛ او تنها برای عدالت میجنگد، هرچند به قیمت جان خودش. در جهانی که قهرمانانش از اخلاق خستهاند، رورشاک مثل سایهای است که هنوز باور دارد خیر و شر را میشود از هم جدا کرد. او آخرین کسی است که در شهری فاسد، هنوز عدالت را جدی میگیرد و شاید به همین دلیل، از همه خطرناکتر است.
تولد یک سایه در دنیای کمیک
رورشاک زادهی ذهن دو چهرهی بزرگ دنیای کمیک است: آلن مور، نویسندهی بریتانیایی با ذهنی تلخ و فلسفی، و دیو گیبنز، تصویرگری که خشونت و روانپریشی را با جزئیات واقعی به تصویر کشید. آنها در دههی هشتاد میلادی، زمانی که دنیای ابرقهرمانان در اوج رنگ و امید بود، تصمیم گرفتند باWatchmen همهچیز را وارونه کنند. قهرمانانشان نه نجاتدهنده، بلکه آینهای از ضعفها و فساد انسان بودند؛ و در میان همه، رورشاک تاریکترین و صادقترینشان بود.
این شخصیت در سال ۱۹۸۶ برای نخستینبار در صفحات مجموعهی دوازده قسمتیWatchmen ظاهر شد؛ اثری که بعدها به یکی از تأثیرگذارترین کمیکهای تاریخ بدل شد. مور برای ساخت رورشاک از شخصیت The Question از انتشارات Charlton Comics الهام گرفت، اما در نسخهی خودش، او را بیرحمتر، بیاعتمادتر و بهمراتب واقعیتر کرد. رورشاک برخلاف بیشتر ابرقهرمانان، هیچ قدرت فوقالعادهای ندارد. ماسکش، که از پارچهای با جوهر متحرک ساخته شده، نمادی از نگاه دوگانهی او به دنیاست: سیاه و سفید، خیر و شر، درست و غلط.
جهانWatchmen جهانی موازی با واقعیت است؛ جایی که قهرمانانش تحت نظارت دولتاند و مردم دیگر به آنها اعتماد ندارند. در چنین فضایی، رورشاک به صورت غیرقانونی فعالیت میکند و بیشتر شبیه کارآگاهی تکرو و وسواسی است تا یک ناجی. او در این جهان، چیزی میان قانون و جنون است؛ نه دشمن مشخصی دارد و نه دوستی واقعی. فقط دفترچهای دارد که همهچیز را در آن ثبت میکند، گویی تاریخ را باید از نو نوشت، این بار از نگاه کسی که هرگز مصالحه نمیکند.
سفید و سیاه!
رورشاک نه صرفاً یک قهرمانِ معمولیست، نه ضدقهرمانی که بخواهیم به راحتی قضاوتش کنیم؛ او نمایانگرِ محدودیتِ عدالت در دنیایی است که فسادش گسترده شده. والتر کوواکز (که ماسکِ رورشاک را بر صورت میگذارد) باور دارد که جهان را میشود به «خوب» و «بد» تقسیم کرد — هیچ خاکستری وجود ندارد. همین قطبیت اخلاقیاش باعث شده تا در دنیایی که قهرمانانش خودشان با مصالحه دستبهگریباناند، او خطرناکتر از همه به نظر برسد.
یکی از نقطهعطفهای شخصیت او، «دفترچهاش» است که وقایع و یادداشتهایش را در آن ثبت میکند. در فصل اول کمیک Watchmen، رورشاک دفترش را اینگونه آغاز میکند: «خیابانها لولههایی هستند که خون در آنها جاریست… وقتی این لولهها آخرکار داغ میشوند، آلودگی بیرونمیزند.» این جمله نه صرفاً یک توصیفِ خشونتآمیز، بلکه بازتاب ذهنی است که از کودکی آسیب دیده و حالا خودش را مأمور انتقام عدالت میداند.
اگر قهرمانان معمولی از قدرتهای فوقانسانی استفاده میکنند، رورشاک تنها ابزارش ارادهی بیوقفه است. او قدرت پرواز ندارد، لیزر نمیزند، اما در محلههای نیویورک شبانه گشت میزند، با حداقل ابزار ممکن به سراغ جنایتکاران میرود.
در یکی از تاریکترین پروندههای زندگیاش، رورشاک ردی از دختری گمشده را دنبال میکند. وقتی قاتل را پیدا میکند، خبری از نبردی قهرمانانه نیست. مردی معمولی را میبیند که سگهایش استخوانهای کودک را خوردهاند. رورشاک آرام وارد خانه میشود، در سکوت اسلحه مرد را میگیرد، بنزین میریزد و کبریت را روشن میکند. او پلیس نیست، منجی نیست، فقط کسی است که میخواهد جهان یک لحظه طعم عدالت واقعی را بچشد. رورشاک همان شب مینویسد:
«او گریه نکرد. التماس نکرد. فقط سوخت. این بود عدالت.» از آن شب به بعد، والتر کووالسکی، مرد پشت ماسک، برای همیشه ناپدید شد. فقط رورشاک باقی ماند؛ موجودی که دیگر نمیتوانست به جهان عادی برگردد.
از نظر فرهنگی، اهمیت رورشاک از آنجا ناشی میشود که او پرسشی جدی را مطرح میکند: وقتی عدالت به ابزارِ فردی بدل میشود، چه ضمانتی برای اخلاق وجود دارد؟ مطالعات تحلیلی او را بهعنوان نماد جنگ سرد، بیاعتمادی به حکومتها و خشونت سیستماتیک دانستهاند؛ رورشاک، تنها کسی است که حتی در برابر نابودی جهان حاضر نیست از اصولش عدول کند. همین رفتار باعث میشود تا مخاطب هم کارهای او را تحسین کند و هم از روشش بترسد.
در مجموع، جذابیت رورشاک نه در قدرت، بلکه در پافشاریاش بر اصول در دنیایی که همه اصول را زیر پا گذاشتهاند نهفته است. او شمایلی از مقاومت فردی، بیرونزدگی اجتماعی و پیچیدگی اخلاقی است، ترکیبی که در قالب یک کمیک ابرقهرمانی کمتر دیده میشود.
رورشاک در قاب تصویر
در سال ۲۰۰۹، فیلم سینمایی نگهبانان (تماشا کنید) به کارگردانی زک اسنایدر منتشر شد و برای نخستین بار، چهره رورشاک از صفحات کمیک به پردهی سینما آمد. جکی ارل هیلی در نقش رورشاک بازی درخشانی ارائه داد؛ صدایی خسته، نگاهی بیاعتماد و رفتاری وسواسگونه که دقیقاً همان چیزی بود که خوانندگان کمیک سالها در ذهنشان ساخته بودند. ماسک متحرک با لکههای جوهری در فیلم به شکلی خیرهکننده بازسازی شد و هر صحنهای که رورشاک در آن حضور داشت، به کابوسی زنده تبدیل میشد. اجرای هیلی آنقدر دقیق بود که بسیاری از منتقدان او را قلب تپندهی فیلم دانستند.
در سال ۲۰۱۹ سریال تلویزیونی نگهبانان (تماشا کنید) محصول شبکهی HBO جهان کمیک Watchmen را از زاویهای تازه نشان داد. در این سریال، خودِ رورشاک دیگر زنده نیست، اما میراث و تفکرش به جنبشی افراطی و خشونتطلب تبدیل شده؛ گروهی که ماسک او را نشانهی «حقیقت مطلق» میدانند. سریال با هوشمندی نشان میدهد که عدالتِ بیرحم رورشاک، اگر از وجدان جدا شود، به فاجعه ختم میشود.
رورشاک از آن قهرمانهایی است که کمتر از دیگران شناخته شده، اما هرکس او را بشناسد، فراموشش نمیکند. نه درخشش ظاهری دارد و نه قدرتی خارقالعاده، اما درونش چیزی هست که او را ماندگار میکند؛ ایمان به عدالت، حتی وقتی هیچ امیدی باقی نمانده. شاید همین ترکیب از خشونت، صداقت و تنهایی است که او را به یکی از جذابترین چهرههای دنیای ابرقهرمانان تبدیل کرده است.