پرونده نوستالژی | قسمت سوم: چهارشنبه‌سوری، نقطه عطف سینمای فرهادی

«چهارشنبه‌سوری» از آن فیلم‌هایی است که هر بار تماشایش کنی، انگار برای نخستین‌بار داری با جهانی تازه روبه‌رو می‌شوی. اصغر فرهادی در سال ۱۳۸۴ این اثر را ساخت؛ فیلمی که سه سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی (اصغر فرهادی)، بهترین بازیگر نقش اول زن (هدیه تهرانی) و بهترین تدوین (هایده صفی‌یاری) را از جشنواره فجر گرفت و در عین سادگی ظاهری داستانش، یکی از پیچیده‌ترین درام‌های خانوادگی سینمای ایران است. فرهادی در اینجا از ازدواج، سوءظن و خیانت حرف می‌زند، اما پشت این ظاهر آشنا، تصویری از جامعه‌ای را می‌سازد که در حال انفجار است، درست مثل شب چهارشنبه‌سوری که از یک جشن آیینی به نمادی برای ترس و وحشت تبدیل شده است.

سومین فیلم سینمایی فرهادی را می‌توان نقطه‌ای تعیین‌کننده در مسیر فیلمسازی او دانست؛ فیلمی که نشان داد او در روایت بحران‌های کوچک خانوادگی به زبانی جهانی دست یافته است. روایت روان، گفت‌وگوهای طبیعی و تعلیق آرامی که در دل زندگی روزمره شکل می‌گیرد، باعث می‌شود تماشاگر تا آخرین لحظه با فیلم همراه بماند. اثری که با گذشت نزدیک به دو دهه، همچنان یکی از دقیق‌ترین تصویرها از روابط انسانی و شکنندگی اعتماد در سینمای ایران است.

پارانویا یا خیانت؟

در شلوغی روزهای پایانی سال، جرقه‌ی یک سوءظن کوچک، آرام‌آرام به شعله‌ای از بی‌اعتمادی تبدیل می‌شود. خانه‌ای در دل تهران، با دیوارهایی تازه‌رنگ‌شده و پنجره‌ای شکسته، صحنه‌ای از یک ازدواج شکست‌خورده است. در همین میان، دختری جوان از حاشیه‌ی شهر برای نظافت خانه می‌آید و بی‌آن‌که بداند، وارد این میدان پر از سوءتفاهم می‌شود و نقشی ناخواسته را در این بازی ایفا می‌کند...

سینمای سوراخ‌کلیدی

در «چهارشنبه‌سوری»، اصغر فرهادی برای نخستین‌بار زبان سینمایی خودش را پیدا می‌کند؛ زبانی که نه بر فریاد و حادثه، بلکه بر ناگفته‌ها و نادیده‌ها استوار است. او در این فیلم از روایت‌های خطی و توضیح‌گر فاصله می‌گیرد و به ساختاری پناه می‌برد که تماشاگر را شریک رازها و شک‌ها می‌کند. حقیقت در جهان فرهادی، چیزی نیست که روی پرده آشکار شود؛ باید آن را از لای درها، از پشت شیشه‌ها و در سکوت چهره‌ها جست‌وجو کرد.

فیلم با همین منطق ساخته شده است؛ هر صحنه فقط بخشی از واقعیت را نشان می‌دهد، درست مثل نگاهی که از سوراخ کلید به درون خانه‌ی دیگری می‌افتد. این زاویه‌ی محدود، اما دقیق، باعث می‌شود مخاطب همواره احساس کند که در حال کشف است. فرهادی با دقتی حساب‌شده، توازن ظریفی میان دانستن و ندانستن ایجاد می‌کند؛ ما درست به‌اندازه‌ی شخصیت‌ها از ماجرا سر در می‌آوریم و همین، تعلیق فیلم را زنده نگه می‌دارد.

این نگاه «ناقص اما صادق» در واقعیت، به امضای فرهادی در سینمایش تبدیل شد. او به‌جای قضاوت، میدان قضاوت را به بیننده می‌سپارد. مخاطب باید خودش تصمیم بگیرد که کدام‌یک از شخصیت‌ها راست می‌گویند و کدام دروغ می‌گویند، یا اصلاً آیا چیزی به نام حقیقتِ مطلق در این دنیای پر از پیچیدگی وجود دارد؟

وقتی همه چیز عالی است!

یکی از بزرگ‌ترین قوت‌های «چهارشنبه‌سوری» در فیلمنامه‌ی دقیق و حساب‌شده‌اش است. هر جمله، نگاه و حرکت شخصیت‌ها هدفی دارد و در عین حال، طبیعی و واقعی به نظر می‌رسد. گفت‌وگوها با ظرافتی نوشته شده‌اند که نه مصنوعی‌اند و نه توضیح‌دهنده؛ بلکه بخشی از زندگی روزمره یک خانواده طبقه متوسط در تهران است.

کارگردانی فرهادی در این فیلم نقطه‌ی تلاقی نظم و بی‌قراری است. او از فضاهای محدود و آپارتمانی به‌گونه‌ای استفاده می‌کند که حس خفگی و اضطراب را به بیننده منتقل می‌کند. دوربین مدام در حرکت است، از اتاقی به اتاق دیگر می‌لغزد، نیم‌رخ‌ها را دنبال می‌کند و از پشت درها تماشا می‌کند. این میزانسن بسته، جهانی می‌سازد که در آن هیچ‌کس آزادی مطلق ندارد و حتی دیوارها هم امن نیستند.

در کنار کارگردانی، بازی‌ها ستون دیگر قدرت فیلم‌اند. هدیه تهرانی در یکی از بهترین نقش‌آفرینی‌های کارنامه‌اش، زنِ مضطربی را خلق می‌کند که میان جنون و دل‌سوزی در نوسان است. حمید فرخ‌نژاد با همان انرژی خشن اما انسانی‌اش، چهره‌ای می‌سازد که نمی‌شود دوستش داشت یا از او متنفر شد. و در نهایت، ترانه علیدوستی در نقش روحی، نقطه‌ی اتصال جهان مخاطب و داستان است؛ ساده، صادق و بی‌پناه. او همان چشم ناظری ا‌ست که تماشاگر از خلال او می‌بیند، و همین حضور، فیلم را از تلخی مطلق نجات می‌دهد.

از نظر فضاسازی و جزئیات بصری هم «چهارشنبه‌سوری» در زمانه خود کم‌نظیر است. رنگ‌های خاکستری خانه، صدای ترقه‌ها، پنجره‌های نیمه‌باز و نورهای لرزان شمع، همه استعاره‌ای از روابطی‌اند که میان روشنایی و تاریکی معلق مانده‌اند، از دنیایی که ترسناکه و در آستانه فروپاشی است. موسیقی کم‌حجم و طراحی صدای طبیعی فیلم هم به‌جای تحریک احساس، حس واقعیت را تقویت می‌کند؛ انگار این اتفاق‌ها واقعاً در همسایگی ما در حال رخ دادن‌اند.

در نهایت، آنچه این فیلم را ماندگار کرده، صادق بودنش با تماشاگر است. «چهارشنبه‌سوری» تلاش نمی‌کند درس بدهد یا راه‌حل نشان دهد؛ فقط ما را با واقعیت روبه‌رو می‌کند. چیزی که پیش از فرهادی در سینمای ایران نایاب یا کم‌یاب بوده است. شما از طریق سرویس فیلم و سریال روبیکا می‌توانید چهارشنبه‌سوری (کلیک کنید) بدون نیاز به خرید اشتراک با موبایل، لپ‌تاپ و تلویزیون تماشا کنید.


پرونده نوستالژی | قسمت اول: پژمان، از زمین فوتبال تا قاب تلویزیون
گاهی دلمان می‌خواهد فقط چند دقیقه از دنیای پرسرعت امروز فاصله بگیریم و برگردیم به روزهایی که برای دیدن یک سریال منتظر ساعت پخش می‌ماندیم. روزهایی که هر قسمت، خاطره‌ای تازه بود. «پرونده نوستالژی» در وبلاگ روبیکا جایی است برای بازپخش همان خاطره‌ها؛ برای مرور لحظاتی که هنوز هم، با تمام تغییرها، بخشی از ما مانده‌اند.
پرونده نوستالژی | قسمت دوم: باشگاه مشت‌زنی و درد انسان مدرن
زمانی که باشگاه مشت‌زنی در سال ۱۹۹۹ روی پرده رفت، هیچ‌کس آماده‌ دیدنش نبود. فیلمی تاریک، خشن و سرشار از خشم فروخورده که مثل مشت به صورت تماشاگر هالیوود کوبیده شد. «دیوید فینچر»، کارگردانی که پیش از آن با آثاری مثل هفت نشان داده بود از نمایش تاریکی نمی‌ترسد، این‌بار سراغ داستانی رفت که درباره سقوط انسان مدرن بود. با وجود بازی درخشان «ادوارد نورتون» و «برد پیت»، فیلم در همان سال با واکنش‌های سرد و منفی روبه‌رو شد؛ منتقدان خشونتش را بیش از حد و پیامش را مبهم دانستند، تماشاگران هم با پایان شوکه‌کننده و روایت غیرخطی آن ارتباطی برقرار نکردند. نتیجه واضح بود؛ شکست در گیشه و برچسب «فیلم خطرناک» بر پیشانی اثری که انگار از زمان خودش جلوتر بود.