الگوریتم و من؛ آیا ماشین بهتر از ما تصمیم می‌گیرد؟

گاهی اتفاقی ساده تو را غافلگیر می‌کند. اپلیکیشنی آهنگی را پخش می‌کند که دقیقاً حال و هوای امروزت است، فروشگاهی آنلاین لباسی را پیشنهاد می‌دهد که انگار از سلیقه‌ات خبر دارد، یا ویدیویی در فیدت ظاهر می‌شود که پاسخی‌ است به فکری که هنوز حتی بر زبان نیاورده‌ای. یک سوال در ذهنت ایجاد می‌شود؛ از کجا فهمید؟!

ما در جهانی زندگی می‌کنیم که ماشین‌ها دیگر فقط ابزار نیستند؛ آن‌ها «پیشنهاد» می‌دهند، «حدس» می‌زنند و گاهی بهتر از خودمان می‌دانند چه می‌خواهیم. این راحتی، شیرین و آرام است، اما پشت آن پرسشی نهفته: وقتی الگوریتم می‌تواند به جای ما تصمیم بگیرد، نقش ما چیست؟ آیا هنوز انتخاب‌هایمان از درون ما می‌آید، یا ما فقط مسیرهایی را دنبال می‌کنیم که پیش‌تر برای‌مان تعیین شده‌اند؟

الگوریتم چگونه فکر می‌کند؟

الگوریتم ذهن ندارد، اما از رفتار ما یاد می‌گیرد. هر بار که ویدیویی را تماشا می‌کنیم، آهنگی را رد می‌کنیم، یا روی تصویری کمی بیشتر مکث می‌کنیم، داده‌ای ثبت می‌شود که تکه‌ای کوچک از نقشه‌ی ذهن ما است. این تکه‌ها، در کنار هم، تصویری می‌سازند که از چیزی که درباره خودمان فکر می‌کنیم هم دقیق‌تر است؛ موجودی آماری که از الگوها، عادت‌ها و ترجیحات‌مان ساخته شده. الگوریتم از دل همین تصویر می‌فهمد چه چیزهایی نگاهمان را بیشتر نگه می‌دارد، چه چیزی حس کنجکاوی یا آرامش‌مان را فعال می‌کند، و بر همان اساس، جهان را برای ما می‌چیند.

اما مسئله این است که این یادگیری یک‌طرفه نیست و ما هم از او یاد می‌گیریم. وقتی بفهمیم هر انتخاب‌مان در محاسبات آینده تأثیر دارد، ناخودآگاه به تکرار آنچه قبلاً انتخاب کرده‌ایم تمایل پیدا می‌کنیم. الگوریتم با پیش‌بینی‌های دقیقش ما را در چرخه‌ای از آشنایی نگه می‌دارد؛ محتواهایی که دوست داشتیم دوباره پیشنهاد می‌شوند، چیزهای تازه کمتر دیده می‌شوند و مرز تجربه‌مان آرام‌آرام کوچک‌تر می‌شود. ما در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که قرار بود به‌وسیله الگوریتم همه چیز آسان‌تر باشد، اما موجب محدودتر شدن تجربه ما شده است.

الگوریتم در اصل آینه‌ای ا‌ست که رفتار ما را بازتاب می‌دهد، اما وقتی مدام در برابر این آینه بایستیم، کم‌کم فراموش می‌کنیم دنیایی بیرون از آن هم وجود دارد. جهانی که نه بر اساس پیش‌بینی، بلکه بر اساس شگفتی ساخته شده. و شاید همین‌جدا است که باید از خودمان بپرسیم: آیا فرصتی برای غافلگیر شدن وجود دارد؟

راحتی در برابر اختیار

هر فناوری نویی، در ازای چیزی که به ما می‌دهد، چیزی هم از ما می‌گیرد. الگوریتم‌ها به ما راحتی داده‌اند؛ راحتیِ انتخاب‌های آماده، مسیرهای کوتاه، پیشنهادهای دقیق و تصمیم‌هایی که دیگر لازم نیست وقت یا انرژی برایشان بگذاریم. اما بهای این آسایش، اختیاری است که به آرامی و بی آن که متوجهش باشیم از دست داده‌ایم.

وقتی سیستم‌ها می‌دانند چه می‌خواهیم، ما کم‌کم از پرسیدنِ اینکه «خودمان چه می‌خواهیم» دست می‌کشیم. ترجیحات‌مان به عادت تبدیل می‌شود و عادت، کم‌کم جای اراده را می‌گیرد. دیگر لازم نیست جست‌وجو کنیم، چون چیزهایی که باید ببینیم، پیشاپیش مقابل‌مان چیده شده‌اند. هر بار که «پیشنهاد بعدی» را می‌پذیریم، گامی کوچک از دنیای کشف به دنیای مصرف برمی‌داریم، دنیایی که در آن، انتخاب‌کردن فقط به معنای کلیک‌کردن روی پیشنهادات الگوریتم و تایید آن‌ها است.

اما نباید از این وضعیت ترسید. مسئله مقابله با الگوریتم نیست، بلکه آگاه بودن از همراهی با اوست. الگوریتم‌ها برای ما تصمیم نمی‌گیرند؛ فقط مسیر را آسان‌تر می‌کنند. این ما هستیم که باید یادمان بماند راحتی زیاد، به‌تدریج ما را از لذت تجربه‌های جدید و انتخاب‌های دشوار دور می‌کند، همان انتخاب‌هایی که شخصیت ما را می‌سازند.

در جهانی که هر چیزی از پیش برای ما آماده شده، مهم‌ترین کنش ما در این میان همین است: به جای پذیرفتن پیشنهاد بعدی، مسیر تازه‌ای را امتحان کنیم؛ تصمیمی که از درون و علایق عمیق شخصی می‌آید، نه از پیشنهادی که هوش مصنوعی به ما داده است.

هوش مصنوعی، آینه‌ای از ما

الگوریتم‌ها آمده‌اند تا انتخاب را برای ما آسان‌تر کنند، اما در نهایت فقط تصویری از خودمان را به ما برمی‌گردانند. آن‌چه می‌بینیم، بازتاب انتخاب‌ها و رفتارهایی است که خودمان در طول زمان ساخته‌ایم. شاید به همین دلیل است که جهان دیجیتال گاهی بیش از اندازه دقیق به‌نظر می‌رسد. همه‌چیز درست همان چیزی ا‌ست که انتظارش را داریم؛ پیشنهادها، محتواها و مسیرها. اما همین دقت بیش‌ازحد، بخشی از ما را خاموش می‌کند، بخشی که نیازمند اطلاعات جدید، علایق جدید و در نهایت تجربه‌های جدید است.

الگوریتم‌ها دشمن ما نیستند، همان‌طور که آینه دشمن چهره نیست. آن‌ها فقط نشان می‌دهند که چطور انتخاب می‌کنیم، چطور تکرار می‌کنیم و چقدر گاهی از تنوع و تجربه‌ی تازه می‌ترسیم. این آگاهی شاید مهم‌ترین دستاورد عصر داده باشد؛ اینکه بفهمیم چقدر آسان ممکن است در دام راحتی بیفتیم و چطور باید آگاهانه‌تر و انسانی‌تر انتخاب کنیم.

در نهایت، شاید مسئله بر سر هوش مصنوعی نباشد، بلکه بر سر هوش انسانی است. اینکه هنوز بتوانیم تشخیص دهیم چه چیزی را خودمان می‌خواهیم، نه آنچه بر اساس سلایق گذشته‌مان انتخاب شده است. شاید در جهانی که ماشین‌ها بخش زیادی از انتخاب‌های ما را بر عهده دارند، شجاعانه‌ترین کار همین باشد؛ گاهی به‌جای کلیک‌کردن روی «پیشنهاد بعدی»، مکث کنیم و بگذاریم خودمان تصمیم بگیریم.

خاطرات در عصر دیجیتال؛ از دفترچه‌های شخصی تا حافظه ابری
سال‌ها پیش، خاطره یعنی همان دفترچه‌های قفل‌دار، نامه‌هایی که بوی کاغذ می‌دادند و عکس‌هایی که در آلبوم‌های سنگین نگه داشته می‌شدند. آن روزها ثبت یک لحظه، تشریفاتی داشت؛ قلم، جوهر، صبر. هر کلمه‌ای که روی کاغذ می‌آمد، بخشی از وجود نویسنده بود و هر عکس، تنها در یک یا دو نسخه محدود می‌شد. اما امروز کافی است یک لمس کوچک روی صفحه گوشی انجام شود تا همان لحظه به هزاران نفر برسد. دنیایی که در آن، خاطره نه فقط برای خودمان، بلکه برای دیگران نیز ساخته می‌شود. پرسش اصلی این‌جاست: فناوری دقیقاً چه بر سر «حافظه شخصی» و «خاطره جمعی» آورده است؟
خستگی دیجیتال؛ وقتی همیشه آنلاین بودن ما را خسته می‌کند
صبح‌ها قبل از آن‌که چشم‌هایمان کامل باز شود، نور گوشی مثل چراغ‌قوه می‌افتد روی صورت‌مان. پیام‌ها قطار می‌شوند، اعلان‌ها از اپلیکیشن‌های مختلف می‌رسند و ما، هنوز روی لبه‌ی تخت، شروع می‌کنیم به جواب دادن. قهوه سرد می‌شود، لیست کارها زیر انبوه نوتیفیکیشن‌ها گم می‌شود و ذهن مثل مرورگری است با چندین تبِ باز که هر کدام صدایی برای شنیده شدن دارند. در این همهمه، لحظه‌ها کوتاه می‌شوند و حضورِ واقعی‌مان عقب می‌رود؛ گویی روز را شروع نکرده‌ایم، فقط اتصال را فعال کرده‌ایم.
دنیایی که حافظه ندارد؛ چرا دیگر چیزی یادمان نمی‌ماند؟
شب است و گوشی را در دست می‌گیریم. از یک ویدیو به ویدیوی بعدی می‌رویم، یکی خنده‌دار است، دیگری عجیب، بعدی کمی غم‌انگیز. ده دقیقه بعد، حتی یادمان نمی‌آید اولی درباره‌ی چه بود. انگشت هنوز روی صفحه حرکت می‌کند، ذهنَ اما در جایی میان ده‌ها تصویرِ ناتمام سرگردان است. همه‌چیز سریع اتفاق می‌افتد؛ صداها، رنگ‌ها، کلمات. انگار مغزت به تماشاگر بی‌حوصله‌ای تبدیل شده که فقط منتظر تصویر بعدی است.